جدول جو
جدول جو

معنی کلاوه شدن - جستجوی لغت در جدول جو

کلاوه شدن
(وَ دَ)
سرگشته و سراسیمه شدن. (ناظم الاطباء). کلافه شدن. گیج و سرگشته شدن. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
کلاوه شدن
سراسیمه شدن، کلافه شدن
تصویری از کلاوه شدن
تصویر کلاوه شدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلافه شدن
تصویر کلافه شدن
کنایه از مانند کلاف سردرگم شدن، سرگشته شدن، گیج شدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
کلید شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلوچ (معنی آخر) شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ)
مجتمع شدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
بزرگ شدن: امیر چنان کلان شد که همه شکار بر پشت پیل کردی. (تاریخ بیهقی).
هر خردی از او شد کلان و او خود
زی عقل نه خرد است و نه کلان است
ناصرخسرو.
بود همچون گوشتی کزوی گرفتی مار، خورد
گشت از اینسان چون کلان شد مارخور لکلک بچه.
سوزنی.
و رجوع به کلان و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(رُ تَ)
کنایه از کوشیدن و تلاش نمودن باشد، گوژ شدن و خمیده گردیدن. (برهان) :
بر آهن اگر دوش زندشیشۀ عهدم
ازحلبی آن کاسه شود پهلوی سندان.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ)
شجاع و دلیر و گستاخ و بی باک گشتن:
دلاور شود مرد پرخاشجوی.
سعدی.
رجوع به دلاور شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
دور شدن. برکنار گردیدن: و هوشهنگ که چهارم بطن بود از فرزندان او، ولی عهد گردانید و به مرگ خویش کناره شد. (فارسنامۀ ابن بلخی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مردن. (یادداشت ایضاً) : وبایی عظیم پدید آمد پس هر کسی را عزیزی کناره می شد صورتی می ساخت مانند او. (فارسنامۀ ابن بلخی). چون پدرش کناره شد در شکم مادر بودو تاج بر شکم مادرش نهادند. (فارسنامۀ ابن بلخی). و نزدیک منذر رفت و آنجا می بود تا پدرش کناره شد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 75)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ دَ / دِ کَ دَ)
مردن. (یادداشت مؤلف) : و احمد بگفت خوارزمشاه را که بی تو چه کردم هرچند به تن خویش مشغول بود و آن شب کرانه خواست شد. گفت احمد من رفتم نباید که فرزندانم را از این بد آید. (تاریخ بیهقی). زندگانی شما به فرمان اوست و چون کرانه شوید بازگشت بدوست و حشر و قیامت خواهد بود و سؤال و جواب و ثواب و عقاب. (تاریخ بیهقی). یازده روز بخسبید و پس کرانه شد. (تاریخ بیهقی).
- به آن جهان کرانه شدن، مردن. (یادداشت مؤلف). به سرای باقی پیوستن: و او (ابوالعباس) سه سال خلافت کرد و به آن جهان کرانه شد. (کتاب النقض)
لغت نامه دهخدا
(رَ رَ کَ دَ)
سرگشته و سراسیمه شدن. مضطرب گشتن. (ناظم الاطباء). مانند کلافه سردرگم شدن. گیج شدن. (فرهنگ فارسی معین) ، سرگشته شدن از گرما، از گرما نزدیک بیهوشی رسیدن. دل گرفتن از گرما یا بخار گرم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سخت ناراحت شدن: ’از گرما کلافه شدم’. (فرهنگ فارسی معین). بمعنی بهم خوردن حال و خارج شدن از حالت طبیعی بمناسبت گرمای زیاد (در حمام و یا در زیر آفتاب سوزان و غیره) با علتهای دیگر هم ممکن است استعمال شود. (فرهنگ عامیانۀ جمالزاده) ، از کوره دررفتن. بیش از حد طاقت کسل یاناراحت و عصبانی شدن. (فرهنگ عامیانۀ جمالزاده)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاسه شدن
تصویر کاسه شدن
کوژ شدن خمیده گشتن، کوشیدن تلاش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاک شدن
تصویر کلاک شدن
تهی شدن خالی شدن: (حاصل آن شب چنان بپا بودم (بیا سودم) کز همه مغز ها کلاک شدم)، (انوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلافه شدن
تصویر کلافه شدن
مانند کلافه سر در گم شدن گیج شدن، سخت ناراحت شدن: (از گرما کلافه شدم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علاوه شدن
تصویر علاوه شدن
افزونیدن افزون شدن اضافه گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلافه شدن
تصویر کلافه شدن
((~. شُ دَ))
سرگشته شدن، گیج شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاسه شدن
تصویر کاسه شدن
((~. شُ دَ))
کوژ شدن، خمیده گشتن، کنایه از کوشیدن، تلاش کردن
فرهنگ فارسی معین
کوتاه شدن، موجز شدن، مختصر شدن، انحصاریافتن، منحصر شدن، محدود شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد